سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیبا گل

این نوشته ، تلاشی است برای بازگویی خاطره ای مربوط به چندین سال قبل . . .

نوجوانی را روزی دیدم ، دیوان حافظ در دست و از خواندن غزل های ناب خواجه ، سرمست .  با چنان شوری از می و مستی و معشوق سخن می راند که هر رهگذری را به تأمل فرا می خواند. چون در احوال آن نوجوان نگریستم مناسب دیدم که او را از معانی ابیات با خبر سازم و زکاتی از آموخته های اندک خویش بپردازم تا او هم ، صواب را از ناصواب تمییز دهد و در این میان مرا نیز ثوابی نصیب گردد.
نزدیک شده و او را گفتم : ای برادر، می دانی مراد از «مَی» که آن را در شعر می خوانی چیست؟
اندکی تأمل نمود و من بر آن شدم تا بعد از اظهار عجزش ، اظهار فضل کنم!. در این فکر بودم که سر برآورد و با نگاهی رنجیده مرا گفت: گمانم معنای آن چنین باشد که:
« اَللّهُمَّ غَیِّر سُوءَ حالِنا بــِحُسنِ حالِک ».
آن کلام ، همان با دلم کرد که بوی گل با دامن شیخ!.


[ دوشنبه 86/6/26 ] [ 1:7 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]

ناشدنی است دل کندن از امام رئوف علیه السلام. بنابراین چاره ای نمی بینی جز این که با نم نم اشک خود همکلام شوی و این چنین زمزمه نمائی :
دِلَمُو گِرِه زدم به پَنجِرَت دارم مــــــــــی رم              دوست دارم تا من میام این گِرِها رو وا کنی.
و من آمدم ؛ با ره آوردی از امید به آینده و کوله باری از خاطره.

و اما خاطرات: چه حالی به تو دست می دهدآنگاه که لبگزه وار قصد حرم (حج فقرا) کنی ولی در اضطراب شنیدن آنچه لایق آنی؛ « ... برون در چه کردی که درون خانه آیی؟ » با همان تشویش و اضطراب پای لرزان وارد صحن غدیر می شوی و ندای ملکوتی قرآن که در تمام صحن ها طنین انداز شده را بشنوی:
قُلْ یَعِبَادِى الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِمْ لا تَقْنَطوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ  إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوب جَمِیعاً  إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏ .
اگر اتفاق بود چه نادره اتفاق میمونی و اگر جواز حضور،چه رحمت و رأفت و کرمی!. در هرحال دیگر بهانه ای برای بهانه گیری دل(وجدان؟) نمی یابی1. کمی سرت را - که از سَرِخِجلَت افکنده بود - برمی آوری و می بینی گنبد زیبای بارگاهش را.: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا؛علیکم آلاف التحیة والثنا و رحمة الله و برکاته. در آن حال که یاد دوستان بهتر از آب روان را در ذهن مرور می کنی؛سخن آن عزیز اهل دل - سیّدمحمود - را به خاطر می آوری که می گفت: رأفت امام رضا علیه السلام ملموس است. با لمس دوباره ی این رأفت واسعه چه برایش می خواهی جز اینکه: خداش در همه حال از بلا نگه دارد2.

    دیگرشب، تا به خود آیی خودِخودت! را عضو کوچکی از حلقه ی معرفت می یابی در مدرسه ی پریزاد. باید از بودن در بین چنین جمعی از زائران - که مشتاق کسب معرفتِ افزون هستند - شکرگذار خداوند رحیم باشی. چه استدلال زیبایی داشت آن نوجوان شیرین سخن اصفهانی در رَدِّ شبهه؛  و چه اشتیاقی - برای بیشتر دانستن - آن دوست جدید لبنانی ام(محمد تَرشیحی)؛چهره ی نورانی اش((هرکجا هست خدایا به سلامت دارش))،تمثال شهدای حزب الله را در ذهنت تداعی می کرد آنگاه که با شور و احساسی بی حد از سید حسن نصرالله - حفظه الله تعالی- سخن می گفت و تو بعضی از کلمات و جملاتش را درست نمی فهمیدی!؟، لازم شد در آموختن لغت عربی جهد بیش از پیش کنی.

از مدرسه ی پریزاد به سمت کفشداری خارج می شوی. خدای من! استاد دوران دانشگاهت را می بینی که توفیق خدمت گذاری در کفشداری -چه سعادتی- نصیبش شده، سلام و عرض ارادت می کنی؛ تو را به گرمی در آغوش می کشد، هنوز بعد از سه-چهار سال تو را از یاد نبرده! ؛ در پوست خود نمی گنجی. بیش از این نباید مزاحم او و زائران شوی،باید بروی و می روی.

روز بعد، از کتاب فروشی داخل حرم مطهّر غذای لذیذی برای روح سرگردانت! خریداری نموده ای که حرف آخر نویسنده اش،آخر حرفهاست: "وچون فردای قیامت جوابگوی وقتتان خواهم بود،برآن شدم تا با مُداقّه وافری در برداشت و درایت از متون متقن روائی و علمی و اجتماعی، یعنی ادلّه ی عقلی و نقلی،دست به قلم ببرم. و . . . "
این جمله ی برخواسته از روح ایمان نویسنده ی آن کتاب، وظیفه ی تو را هم یادآوری می کند تا بیش از این خودت را در پای دیوان روز حساب معطّل نکنی؛ پس سخن کوتاه باید   والسلام.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پی نوشت1: تصور می کنم قسمت درباره من نیاز به بازبینی دارد، نظر شما چیست؟
پی نوشت2: سیّدمحمود ،یک شخصیّت حقیقی و همچنین نشانه ای است برای تمامی بزرگوارانی که التماس دعا داشتند.
پی نوشت3: شعر زیبای ارسالی توسط
مهاجر خیلی به دلم نشست:
 آنان که در جوار رضــا(ع) آرمیده اند     ***    کفران نعمت است بهشت آرزو کنند.


[ سه شنبه 86/5/30 ] [ 4:6 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]

 توضیح دهید که چگونه می توان با استفاده از یک فشارسنج ارتفاع یک آسمان خراش را اندازه گیری نمود؟
سوال بالا یکی از سوالات آزمون فیزیک در دانشگاه کپنهاگ بود
.
یکی از دانشجویان چنین پاسخ داد: "ابتدا انتهای فشارسنج را به یک طناب بلند می بندیم. سپس فشارسنج را از بالای آسمان خراش طوری آویزان می کنیم که نوک آن با زمین مماس شود. ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر با طول طناب به اضافه ی طول فشارسنج خواهد بود."
پاسخ بالا چنان مسخره به نظر می آمد که مصحح بدون تامل دانشجو را مردود اعلام کرد. ولی دانشجو اصرار داشت که پاسخ او کاملا درست است و درخواست تجدید نظر در نمره ی خود کرد. یکی از اساتید دانشگاه به عنوان قاضی تعیین شد و قرار شد که تصمیم نهایی را او بگیرد.
نظر قاضی این بود که پاسخ دانشجو در واقع درست است، ولی نشانگر هیچ گونه دانشی نسبت به اصول علم فیزیک نیست. سپس تصمیم گرفته شد که دانشجو احضار شود و در طی فرصتی شش دقیقه ای پاسخی شفاهی ارائه دهد که نشانگر حداقل آشنایی او با اصول علم فیزیک باشد. دانشجو در پنج دقیقه ی اول ساکت نشسته بود و فکر می کرد. قاضی به او یادآوری کرد که زمان تعیین شده در حال اتمام است. دانشجو گفت که چندین روش به ذهنش رسیده است ولی نمی تواند تصمیم گیری کند که کدام یک بهترین می باشد. قاضی به او گفت که عجله کند، و دانشجو پاسخ داد: "روش اول این است که فشارسنج را از بالای آسمان خراش رها کنیم و مدت زمانی که طول می کشد به زمین برسد را اندازه گیری کنیم. ارتفاع ساختمان را می توان با استفاده از این مدت زمان و فرمولی که روی کاغذ نوشته ام محاسبه کرد." دانشجو بلافاصله افزود:"ولی من این روش را پیشنهاد نمی کنم، چون ممکن است فشارسنج خراب شود!" روش دیگر این است که اگر خورشید می تابد، طول فشارسنج را اندازه بگیریم، سپس طول سایه ی فشارسنج را اندازه بگیریم، و آنگاه طول سایه ی ساختمان را اندازه بگیریم. با استفاده از نتایج و یک نسبت هندسی ساده می توان ارتفاع ساختمان را اندازه گیری کرد. رابطه ی این روش را نیز روی کاغذ نوشته ام."ولی اگر بخواهیم با روشی علمی تر ارتفاع ساختمان را اندازه بگیریم، می توانیم یک ریسمان کوتاه را به انتهای فشارسنج ببندیم و آن را مانند آونگ ابتدا در سطح زمین و سپس در پشت بام آسمان خراش به نوسان درآوریم. سپس ارتفاع ساختمان را با استفاده از تفاضل نیروی گرانش دو سطح بدست آوریم. من رابطه های مربوط به این روش را که بسیار طولانی و پیچیده می باشند در این کاغذ نوشته ام."آها! یک روش دیگر که چندان هم بد نیست: اگر آسمان خراش پله ی اضطراری داشته باشد، می توانیم با استفاده از فشارسنج سطح بیرونی آن را علامت گذاری کرده و بالا برویم و سپس با استفاده از تعداد نشان ها و طول فشارسنج ارتفاع ساختمان را بدست بیاوریم."ولی اگر شما خیلی سرسختانه دوست داشته باشید که از خواص مخصوص فشارسنج برای اندازه گیری ارتفاع استفاده کنید، می توانید فشار هوا در بالای ساختمان را اندازه گیری کنید و سپس فشار هوا در سطح زمین را اندازه گیری کنید، سپس با استفاده از تفاضل فشارهای حاصل ارتفاع ساختمان را بدست بیاورید."ولی بدون شک بهترین راه این می باشد که در خانه ی سرایدار آسمان خراش را بزنیم و به او بگوییم که اگر دوست دارد صاحب این فشارسنج خوشگل بشود، می تواند ارتفاع آسمان خراش را به ما بگوید تا فشارسنج را به او بدهیم!"

دانشجویی که داستان او را خواندید، نیلز بور، فیزیکدان دانمارکی  بود.
منبع: http://www.mentors.ca/bohr.html
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
این نکته را هم اضافه کنیم که آقای بور هم دوره انیشتن و از دوستان پروفسور محمود حسابی بود.


[ یکشنبه 86/4/31 ] [ 3:17 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

باغبون گر پنج روزی صحبت گل بایدش/ بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش/ ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال/ مرغ زیرک چون به دام افتد تحمّل بایدش/ تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش/.
آرشیو مطالب
امکانات وب